ثانیه ها می شود آرام تر؟!!!
به کورس نشسته اید انگار بر سر اتمام این زندگی
تا می آیم آسمان را بجویم
ابر می آورید و تاریک می شوید
نمی دانم برای چه...
می خواهید امید روشنی را که در تمام زندگی با من بود به سایه بنشانید؟
می دانم بسیار حقیرتر از آنم که در پی نشانه های او باشم
آن هم با این چشمان ظاهر بین...
اما دلم از تکاپوی بهار و از پیاپی آمدن و رفتن این فصول
دلواپس است
چقدر زود مرا به اینجا کشاندید
به آخرین لحظه ها
شاید این روزها نزدیک پایان عمر من باشد اما
دنیا تا او نیاید به پایان نمی رسد...
و همین آرام و صبورم می کند...
نمی دانم
شاید شتاب می کنید
که زودتر به او برسید...
به لحظاتی که دیگر کسی بدی آدم ها را به پای زمانه نمی نویسد
به ثانیه هایی که روزگار مست عطر آل عبدالله و شور حسینی شود
شاید شما هم از انتظار خسته اید
انگار تمام هستی یک سر عاشقانه چشم انتظار و غرق التهاب آمدنت هستند
نمی دانم...
یک جوری شده زندگی...
مثل جسمی که روح ندارد
مثل رودخانه ای که جریان ندارد
مثل آفتابی که رمق ندارد
مولا جانم
تو را کم دارد این زندگی...
مصرع آخر شعر هستی تویی...
تا نیایی این عمر معنا نمی گیرد
.: Weblog Themes By Pichak :.